عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن این تارنما در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این شعرها را دوستش دارم و هرچند که مانند قیصر عقیده دارم که " شعر گفتن بعد از نیما به لجبازی می ماند " ولی هنوز بر آنم که: ( هیچ قانونی نیست که نتوان برای خلق زیبایی آن را شکست) در تاریخ ادب ایران شاعران بسیاری احساساتشان را رقم زدند و با مخاطبان به اشتراک گذاشتند. بر آن شدم که با تمام احترامی که برای غزل و سایر سبک های شعری قائلم در غزلهایم در حد توان ساختارهایی از گذشته را نادیده بگیرم و بکشنم شاید... در بسیاری از ابیات شعرهایی که خواهید خواند نابه هنجاری های وزنی، ساختاری، کلامی و ... خواهید دید که لازم به ذکر نیست که تعمدی است. بگو که یاوه بودیم و کم کم غزل شدیم با واژه هایی که برایمان جز ننگ نام نداشت

نظر شما راجع به اشعار مسیحا جوانمرد چیست؟

-------------------------

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

مسیحا جوانمرد

 و آدرس

 masihajavanmard.ir

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 55
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 118395
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 329
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 329

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 55
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 55
:: بازدید ماه : 59
:: بازدید سال : 109
:: بازدید کلی : 118395

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر از نگاهی دیگر ...

از تهران تا پاریس
یک شنبه 1 آذر 1394 ساعت | بازدید : 732 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )
با ابراز انزجار از تمام حرکات انتحاري، از طرف هر کسي که باشد

مرگِ خودم را در کنارت رقم زده ام، در کوچه‌هاي شهرِ به ناچاري
گاهي گمان مي‌کنم که زنده‌ مي‌مانم، افتاده ام به ورطه‌ي خود انکاري
***
اين غزل‌ به درد کسي نمي‌آيد، اين شعر در جواني، خودش را سَقَط کرده
فريادِ در گلو که سَرخورده مي‌شود، تبديل مي‌شود به قوافي تکراري
***
بي سرانجام و رسوا و خانه خراب، گاهي گمان مي کنم که "تهرانم"
موهاي زني در من آشفته‌ي باد است، اما اسير روسري‌هاي اجباري
***
آغامحمد از بودنم پشيمان است، ميرپنجي در من از خودش فراري شد
لطفعلي‌خان نگاه کن اين است، دستپخت تلخ شاهزاده‌هاي قاجاري
***
چه ساده بود پدرم که با من گفت، پاک ماندن از شرافت مرد است
و ساده تر مادرم که دل بسته، به اين پسرِ شاعر نماي سيگاري
***
مشتي اراذل رند و مرتاضيم،  پيچيده لاي لي‌واره‌هاي بوتيکي
عمرِ مردمِ شهر را ذره ذره کم ‌خورديم، تازه رو هم آورده‌ايم به خونخواري
***
ما ديوانگان اين سر دنياييم، بدون خواندن مشق "آي آدم‌ها"
لم داده‌ بر درخت با اين سوال عجيب، هلا "داروگ کي مي‌رسد" افطاري؟
***
نشستي و به روزگار تو فکر مي‌کردم، بر سنگ قبر من زني قدم مي‌زد 
بغض در گلوي من داشت مي‌ترکيد، چون خنجري که بر گلوي غزل جاري ...
***
بمب داشت در گلوي من مي‌ترکيد، در کافه‌هاي جماران اجي مجي کردم
قبل از عمل کردن اين بغض تا پاريس، دويدم از ترس مرگ‌هاي تکراري 
***
باورت نمي‌شود ولي آنجا، کوچه پس کوچه‌هايش شبيه تهران بود 
ايفل از فرت خستگي مثل آزادي، دست به آسمان برد که گريه و زاري ...
***
ضامني در من کشيده شد آنجا، از چشم‌ چپم غلط خورد و بر زمين افتاد
مرگ من جهاني از شراب را به ماتم برد، مثل متون مذهبيِ تويِ انباري
***
با بغض من سالني ترکيد،  تماشاچيان همه‌ روي سِن مردند
کيهان‌شان آن روز تيتر مي‌زد که: تروريست‌هاي دنيا همگي کُرد اند
***
آنها ديوانگان آن سر دنيايند، بدون خواندن حتي غزلي از حافظ
عشق را سند به نام خودشان کردند، با چند رباعي از شاعران درباري
***
پاريس در وجودم از خودش گم شد، تهران در من از خودش حيا مي‌کرد
بعد از تو رِي تا پاريس گم کردند، دليل اصلي اين پرسه‌هاي تکراري
***
ناپلئون خنديد و قلعه را برداشت، آغا محمد دست به پيشاني‌اش کوبيد
انگاره‌ي شهر تهراني که من بودم، هر شب به خوابِ خودش، لطفعلي مي‌ديد
 
 


:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , نوغزل , غزل پست مدرن , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بگذار روسری ات را باد با خودش ببرد
پنج شنبه 4 تير 1394 ساعت | بازدید : 1249 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

 سر میکشی میان غزل های دفترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار به اندازه ی غزلی از تو دل ببرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار چلچله  مدتی بی قفسی بکند، پروانه  رو به شانه ی هرکسی بکند

بی دانه بر بام خانه ام بنشین کبوترم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار که ما هم به مطلبمان برسیم، جانم شدی ... بگذار به لبمان برسیم

حتی به سنگ بخورد یکبار هم سرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

این داستان به سمت همیشه نمیرود، فرهادم و  دستم به تیشه نمی رود

من با تمام کوه های دنیا برادرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار ایمانم به خدا جابه جا نشود، مادر برای پسر دست به دعا نشود

گم میشوی میان دعاهای مادرم، بگذار روسری ات را باد با خودش ببرد

بگذار تا ببوسمت بجای باد ها، با تو قدم بزنم پا به پای باد ها

بگذار مثل باد از موی تو بگذرم، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد    

مسیحا جوانمرد، روسری و باد، بگذار که روسری ات را باد با خودش ببرد



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , غزل , نوغزل , شعر عاشقانه , روسری و باد ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سفرنامه
دو شنبه 1 تير 1394 ساعت | بازدید : 1037 | نوشته ‌شده به دست مسیحا جوانمرد | ( نظرات )

مُبتلایِ وَطن و تَنَت ماندم

در تلاطُمِ آغوشِ تواَم مُعما بود

پاشنه بر کشیدم که تا خودم بِرَوم،

در دلم شوقِ با تو ماندن هویدا بود

***

    تبریز را تا خودم سفر کردم

مشروطه را دیدم و گریه های زنان

که صدایِ شیونِ اَرس دلم را بُرد،

تا اِنتهایِ برادریِ باقرخان

***

از کنارِ دخترانش گذر کردم،

چشم انتظار نشستم که ریحان را...

در چهره ی مَردمِ شهر دردی بود،

گویی قرار بود که باز جیران را...

***

بعد از آن به سنندج سفر کردم

از کوه هایِ استوارِ تو پُرسیدم

تا پای کوبیِ مردانُ و زنانت را،

در چله چِله ی زمستان تَنَت دیدم

***

در لا به لایِ هیبت اورامان،

پیرمردی از اِصالت خَبر می داد

انگار دست هایی از سَقِز آمده بود،

عشق را به آنسوی مرز گُذر می داد

***

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحا جوانمرد , ,
:: برچسب‌ها: مسیحا جوانمرد , غزل , نوغزل , شعر عاشقانه , سفرنامه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 صفحه بعد